شماره ١٧٦: زان بخششي که بر در عالم شد

زان بخششي که بر در عالم شد
انده نصيب گوهر آدم شد
يارب چه نطفه بود نمي دانم
کز وي زمانه حامله غم شد
لطف از مزاج دهر بشد گوئي
اي مرد لطف چه که وفا هم شد
زير سپهر کيست نمي دانم
کز گردش سپهر مسلم شد
درهم شده است کارم و در گيتي
کار که ديده اي که فراهم شد
ايزد نيافريد هنوز آن دل
کاندر جهان درآمد و خرم شد
زين چرخ عمر خوار سيه کاسه
در کام دل نواله همه سم شد
زخمي رسيد بر دل خاقاني
کاوقات او هزينه مرهم شد