شماره ١٦٩: مرد که با عشق دست در کمر آيد

مرد که با عشق دست در کمر آيد
گر همه رستم بود ز پاي درآيد
ورزش عشق بتان چو پرده غيب است
هر دم ازو بازويي دگر بدر آيد
نيست به عالم تني که محرم عشق است
گر به وفا ذم کنيش کارگر آيد
از پس عمري اگر يکي به من افتد
آن بود آن کز همه جهان به سر آيد
طفل گزين يار تا طفيل نباشي
کانکه دگر ديد با تو هم دگر آيد
فتنه شدن بر گياه خشک نه مردي است
خاصه به وقتي که تازه گل به برآيد
هر که به معشوق سال خورده دهد دل
چون دل خاقاني از مراد برآيد