شماره ١٤٦: مرا غم تو به خمار خانه باز آورد

مرا غم تو به خمار خانه باز آورد
ز راه کعبه به کوي مغانه باز آورد
دل مرا که دواسبه ز غم گريخته بود
هواي تو به سر تازيانه باز آورد
کرانه داشتم از بحر فتنه چون کف آب
نهنگ عشق توام در ميانه باز آورد
ميانه صف مردان بدم چو گوهر تيغ
چو نقطه زرهم بر کرانه باز آورد
خدنگ غمزه زدي بر نشانه دل من
خدنگ خون به نشان از نشانه باز آورد
دلم که خدمت زلف تو کرد چون گل سر
نکرده پاي گل آلود شانه باز آورد
شد آب و خاکم بر باد هجر، باده وصل
بيار، کاتش عشقت زبانه باز آورد
عنان عمر شد از کف رکاب مي به کف آر
که دل به توبه شکستن بهانه باز آورد
تو عمر گمشده من به بوسه باز آور
که بخت گمشده من زمانه باز آورد
هزار کوه و بيابان بريد خاقاني
سلامتش به سلامت به خانه باز آورد