شماره ١٤٤: سر زلفت چو در جولان بيايد

سر زلفت چو در جولان بيايد
به ساعت فتنه در ميدان بيايد
ز چشم کافر تو هر زماني
هزاران رخنه در ايمان بيايد
گل رخسار تو تا جيب بگشاد
خرد را خار در دامان بيايد
لب لعل تو تا در خنده آيد
اجل را سنگ در دندان بيايد
ز دست ناوک اندازان چشمت
نخستين ضربتي بر جان بيايد
در جان مي زند هجر تو ديري است
که بانگ حلقه و سندان بيايد
دل خاقاني از تو نامزد شد
بهر دردي که بي درمان بيايد