شماره ١٣٤: باغ جان را صبوحي آب دهيد

باغ جان را صبوحي آب دهيد
و آن شفق رنگ صبح تاب دهيد
به زبان صراحي و لب جام
هاتف صبح را جواب دهيد
صبح چون رخش رستم اندر تاخت
مي چو تيغ فراسياب دهيد
شاهد روز در دو حجره خواب
حاضر آمد طلاق خواب دهيد
بار نامه به کار آب کنيد
کارنامه خرد به آب دهيد
توبه را طره وار سر ببريد
عقل را زلف وار تاب دهيد
دل به گيسوي چنگ دربنديد
جان به دستينه رباب دهيد
پيش کز غم به ناخن آيد خون
ناخنان را به مي خضاب دهيد
زنگي آسا به معني مي و جام
روم را از خزر نقاب دهيد
ساغري پر کنيد بهر مسيح
سر به مهرش به آفتاب دهيد
غصه ها ريخت خون خاقاني
ديتش هم به خون ناب دهيد