شماره ١٣٢: چه روح افزا و راحت باري اي باد

چه روح افزا و راحت باري اي باد
چه شادي بخش و غم برداري اي باد
کبوتروارم آري نامه دوست
که پيک نازنين رفتاري اي باد
به پيوند تو دارم چشم روشم
که بوي يوسف من داري اي باد
به سوسن بوي و توسن خوي ترکم
پيام راز من بگزاري اي باد
بگوئي حال و باز آري جوابم
که خاموش روان گفتاري اي باد
به خاک پاي او کز خاک پايش
سرم را سرمه چشم آري اي باد
به زلف او که يک موي از دو زلفش
بدزدي و به من بسپاري اي باد
من از زلفش سخن راندن نيارم
تو بر زلفش زدن چون ياري اي باد
دلم زنهاري است آنجا، در آن کوش
که باز آري دل زنهاري اي باد
گر او نگذارد آوردن دلم را
درو آويزي و نگذاري اي باد
چنان پنهاني و پيداست سحرت
که خاقاني توئي پنداري اي باد