شماره ١٢٥: اول از خود بري توانم شد

اول از خود بري توانم شد
پس تو را مشتري توانم شد
بر سر تيغ عشق سر بنهم
گر پيت سرسري توانم شد
عشق تو چون خلاف مذهب هاست
خصم مذهب گري توانم شد
تا به اسلام عشق تو برسم
بنده کافري توانم شد
جان من تا ز توست آنجائي
من کجا ايدري توانم شد
يار چون لشکري شود من نيز
بر پيش لشکري توانم شد
گفت خاقاني از خدا برهم
گر ز عشق بري توانم شد