شماره ٨٣: فلک در نيکوئي انصاف دادت

فلک در نيکوئي انصاف دادت
سرگردن کشان گردن نهادت
جهان از فتنه آبستن شد آن روز
که مادر در جهان حسن زادت
جهاني نيم کشت ناوک توست
نديده هيچ کس زخم گشادت
به شام آورد روز عمر ما را
اميد وعدهاي بامدادت
نهان حال ما نزد تو پيداست
که سهم الغيب در طالع فتادت
ز بس خون ها که مي ريزي به غمزه
شمار کشتگان نايد به يادت
گر از خون ريختن شرمت نيايد
ز رنج غمزه باري شرم بادت
همه در خون خاقاني کني سعي
نگوئي آخر اين فتوي که دادت