شماره ٧٩: هر که به سوداي چون تو يار بپرداخت

هر که به سوداي چون تو يار بپرداخت
همتش از بند روزگار بپرداخت
در غم تو سخت مشکل است صبوري
خاصه که عالم ز غم گسار بپرداخت
عشق تو در مرغزار عقل زد آتش
از تر و از خشک مرغزار بپرداخت
لعل تو عشاق را به قيمت يک بوس
کيسه بجاي يکي هزار بپرداخت
هجر تو افتاد در خزانه عمرم
اولش از نقد اختيار بپرداخت
خاطر خاقاني از براي وصالت
گوشه دل را به انتظار پرداخت