شماره ٤٧: رخ تو رونق قمر بشکست

رخ تو رونق قمر بشکست
لب توقيمت شکر بشکست
لشکر غمزه تو بيرون تاخت
صف عقلم به يک نظر بشکست
بر در دل رسيد و حلقه بزد
پاسبان خفته ديد و در بشکست
من خود از غم شکسته دل بودم
عشقت آمد تمامتر بشکست
نيش مژگان چنان زدي به دلم
که سر نيش در جگر بشکست
نرسد نامه هاي من به تو ز آنک
پر مرغان نامه بر بشکست
قصه اي مي نوشت خاقاني
قلم اينجا رسيد و سر بشکست