شماره ١٦: به يکي نامه خودم درياب

به يکي نامه خودم درياب
به دو انگشت کاغذم درياب
به فراقي که سوزدم کشتي
به پيامي که سازدم درياب
درد من بر طبيب عرض مکن
تو مسيح مني خودم درياب
کارم از دست شد ز دست فراق
دست در دامنت زدم درياب
من از خيره کش فراق هنوز
ديت وصل نستدم درياب
الله الله که از عذاب سفر
به علي الله درآمدم درياب
دردمندم ز نقل خانه آب
به گلاب و طبرزدم درياب
من که در يک دو نه سه چار يکي
بسته ششدر آمدم درياب
من که خاقانيم به دست عنا
چون خيال مشعبدم درياب