شماره ١٣

چنين داد پاسخ به کاووس کي
که گر آب دريا بود نيز مي
مرا بارگه زان تو برترست
هزاران هزارم فزون لشکرست
به هر سو که بنهند بر جنگ روي
نماند به سنگ اندرون رنگ و بوي
بيارم کنون لشکري شيرفش
برآرم شما را سر از خواب خوش
ز پيلان جنگي هزار و دويست
که در بارگاه تو يک پيل نيست
از ايران برآرم يکي تيره خاک
بلندي ندانند باز از مغاک
چو بشنيد فرهاد ازو داوري
بلندي و تندي و کندآوري
بکوشيد تا پاسخ نامه يافت
عنان سوي سالار ايران شتافت
بيامد بگفت آنچ ديد و شنيد
همه پرده رازها بردريد
چنين گفت کاو ز آسمان برترست
نه راي بلندش به زير اندرست
ز گفتار من سر بپيچيد نيز
جهان پيش چشمش نيرزد به چيز
جهاندار مر پهلوان را بخواند
همه گفت فرهاد با او براند
چنين گفت کاووس با پيلتن
کزين ننگ بگذارم اين انجمن
چو بشنيد رستم چنين گفت باز
به پيش شهنشاه کهتر نواز
مرا برد بايد بر او پيام
سخن برگشايم چو تيغ از نيام
يکي نامه بايد چو برنده تيغ
پيامي به کردار غرنده ميغ
شوم چون فرستاده اي نزد اوي
به گفتار خون اندر آرم به جوي
به پاسخ چنين گفت کاووس شاه
که از تو فروزد نگين و کلاه
پيمبر تويي هم تو پيل دلير
به هر کينه گه بر سرافراز شير
بفرمود تا رفت پيشش دبير
سر خامه را کرد پيکان تير
چنين گفت کاين گفتن نابکار
نه خوب آيد از مردم هوشيار
اگر سرکني زين فزوني تهي
به فرمان گرايي بسان رهي
وگرنه به جنگ تو لشگر کشم
ز دريا به دريا سپه برکشم
روان بدانديش ديو سپيد
دهد کرگسان را به مغزت نويد