شماره ١٩

بفرمود تا موبدان و ردان
ستاره شناسان و هم بخردان
کنند انجمن پيش تخت بلند
به کار سپهري پژوهش کنند
برفتند و بردند رنج دراز
که تا با ستاره چه دارند راز
سه روز اندران کارشان شد درنگ
برفتند با زيج رومي به چنگ
زبان بر گشادند بر شهريار
که کرديم با چرخ گردان شمار
چنين آمد از داد اختر پديد
که اين آب روشن بخواهد دويد
ازين دخت مهراب و از پور سام
گوي پر منش زايد و نيک نام
بود زندگانيش بسيار مر
همش زور باشد هم آيين و فر
همش برز باشد همش شاخ و يال
به رزم و به بزمش نباشد همال
کجا باره او کند موي تر
شود خشک همرزم او را جگر
عقاب از بر ترگ او نگذرد
سران جهان را بکس نشمرد
يکي برز بالا بود فرمند
همه شير گيرد به خم کمند
هوا را به شمشير گريان کند
بر آتش يکي گور بريان کند
کمر بسته شهرياران بود
به ايران پناه سواران بود