شماره ٣٣

ساقيا باده که اکسير حيات است بيار
تا تن خاکي من عين بقا گرداني
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهي نستاني
همچو گل بر چمن از باد ميفشان دامن
زانکه در پاي تو دارم سر جان افشاني
بر مثاني و مثالث بنواز اي مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثاني