شماره ٤٨١: بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کني

بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کني
خون خوري گر طلب روزي ننهاده کني
آخرالامر گل کوزه گران خواهي شد
حاليا فکر سبو کن که پر از باده کني
گر از آن آدمياني که بهشتت هوس است
عيش با آدمي اي چند پري زاده کني
تکيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگي همه آماده کني
اجرها باشدت اي خسرو شيرين دهنان
گر نگاهي سوي فرهاد دل افتاده کني
خاطرت کي رقم فيض پذيرد هيهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کني
کار خود گر به کرم بازگذاري حافظ
اي بسا عيش که با بخت خداداده کني
اي صبا بندگي خواجه جلال الدين کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کني