شماره ٤٧٨: نوش کن جام شراب يک مني

نوش کن جام شراب يک مني
تا بدان بيخ غم از دل برکني
دل گشاده دار چون جام شراب
سر گرفته چند چون خم دني
چون ز جام بيخودي رطلي کشي
کم زني از خويشتن لاف مني
سنگسان شو در قدم ني همچو آب
جمله رنگ آميزي و تردامني
دل به مي دربند تا مردانه وار
گردن سالوس و تقوا بشکني
خيز و جهدي کن چو حافظ تا مگر
خويشتن در پاي معشوق افکني