شماره ٤٥٨: اي دل آن دم که خراب از مي گلگون باشي

اي دل آن دم که خراب از مي گلگون باشي
بي زر و گنج به صد حشمت قارون باشي
در مقامي که صدارت به فقيران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشي
در ره منزل ليلي که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشي
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگري از دايره بيرون باشي
کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
کي روي ره ز که پرسي چه کني چون باشي
تاج شاهي طلبي گوهر ذاتي بنماي
ور خود از تخمه جمشيد و فريدون باشي
ساغري نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ايام جگرخون باشي
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر اين است
هيچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشي