شماره ٤٤٥: تو را که هر چه مراد است در جهان داري

تو را که هر چه مراد است در جهان داري
چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داري
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داري
ميان نداري و دارم عجب که هر ساعت
ميان مجمع خوبان کني ميانداري
بياض روي تو را نيست نقش درخور از آنک
سوادي از خط مشکين بر ارغوان داري
بنوش مي که سبکروحي و لطيف مدام
علي الخصوص در آن دم که سر گران داري
مکن عتاب از اين بيش و جور بر دل ما
مکن هر آن چه تواني که جاي آن داري
به اختيارت اگر صد هزار تير جفاست
به قصد جان من خسته در کمان داري
بکش جفاي رقيبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر يار مهربان داري
به وصل دوست گرت دست مي دهد يک دم
برو که هر چه مراد است در جهان داري
چو گل به دامن از اين باغ مي بري حافظ
چه غم ز ناله و فرياد باغبان داري