شماره ٤٣٤: اي دل مباش يک دم خالي ز عشق و مستي

اي دل مباش يک دم خالي ز عشق و مستي
وان گه برو که رستي از نيستي و هستي
گر جان به تن ببيني مشغول کار او شو
هر قبله اي که بيني بهتر ز خودپرستي
با ضعف و ناتواني همچون نسيم خوش باش
بيماري اندر اين ره بهتر ز تندرستي
در مذهب طريقت خامي نشان کفر است
آري طريق دولت چالاکي است و چستي
تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشيني
يک نکته ات بگويم خود را مبين که رستي
در آستان جانان از آسمان مينديش
کز اوج سربلندي افتي به خاک پستي
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخي مي در جنب ذوق مستي
صوفي پياله پيما حافظ قرابه پرهيز
اي کوته آستينان تا کي درازدستي