شماره ٤٢٣: دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده

دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بيدار شو اي ره رو خواب آلوده
شست و شويي کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده
به هواي لب شيرين پسران چند کني
جوهر روح به ياقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پيري و مکن
خلعت شيب چو تشريف شباب آلوده
پاک و صافي شو و از چاه طبيعت به درآي
که صفايي ندهد آب تراب آلوده
گفتم اي جان جهان دفتر گل عيبي نيست
که شود فصل بهار از مي ناب آلوده
آشنايان ره عشق در اين بحر عميق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به ياران مفروش
آه از اين لطف به انواع عتاب آلوده