شماره ٣٦٩: ما ز ياران چشم ياري داشتيم

ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتيم
تا درخت دوستي برگي دهد
حاليا رفتيم و تخمي کاشتيم
گفت و گو آيين درويشي نبود
ور نه با تو ماجراها داشتيم
شيوه چشمت فريب جنگ داشت
ما غلط کرديم و صلح انگاشتيم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتيم
نکته ها رفت و شکايت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتيم
گفت خود دادي به ما دل حافظا
ما محصل بر کسي نگماشتيم