شماره ٣٥١: حاشا که من به موسم گل ترک مي کنم

حاشا که من به موسم گل ترک مي کنم
من لاف عقل مي زنم اين کار کي کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار چنگ و بربط و آواز ني کنم
از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت
يک چند نيز خدمت معشوق و مي کنم
کي بود در زمانه وفا جام مي بيار
تا من حکايت جم و کاووس کي کنم
از نامه سياه نترسم که روز حشر
با فيض لطف او صد از اين نامه طي کنم
کو پيک صبح تا گله هاي شب فراق
با آن خجسته طالع فرخنده پي کنم
اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست
روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم