شماره ٣٣١: به تيغم گر کشد دستش نگيرم

به تيغم گر کشد دستش نگيرم
وگر تيرم زند منت پذيرم
کمان ابرويت را گو بزن تير
که پيش دست و بازويت بميرم
غم گيتي گر از پايم درآرد
بجز ساغر که باشد دستگيرم
برآي اي آفتاب صبح اميد
که در دست شب هجران اسيرم
به فريادم رس اي پير خرابات
به يک جرعه جوانم کن که پيرم
به گيسوي تو خوردم دوش سوگند
که من از پاي تو سر بر نگيرم
بسوز اين خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وي نگيرم