شماره ٣١٢: بشري اذ السلامه حلت بذي سلم

بشري اذ السلامه حلت بذي سلم
لله حمد معترف غايه النعم
آن خوش خبر کجاست که اين فتح مژده داد
تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم
از بازگشت شاه در اين طرفه منزل است
آهنگ خصم او به سراپرده عدم
پيمان شکن هرآينه گردد شکسته حال
ان العهود عند مليک النهي ذمم
مي جست از سحاب امل رحمتي ولي
جز ديده اش معاينه بيرون نداد نم
در نيل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
الآن قد ندمت و ما ينفع الندم
ساقي چو يار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم