شماره ٢٨٣: سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش

سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش
که دور شاه شجاع است مي دلير بنوش
شد آن که اهل نظر بر کناره مي رفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به صوت چنگ بگوييم آن حکايت ها
که از نهفتن آن ديگ سينه مي زد جوش
شراب خانگي ترس محتسب خورده
به روي يار بنوشيم و بانگ نوشانوش
ز کوي ميکده دوشش به دوش مي بردند
امام شهر که سجاده مي کشيد به دوش
دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
محل نور تجليست راي انور شاه
چو قرب او طلبي در صفاي نيت کوش
بجز ثناي جلالش مساز ورد ضمير
که هست گوش دلش محرم پيام سروش
رموز مصلحت ملک خسروان دانند
گداي گوشه نشيني تو حافظا مخروش