شماره ٢٥٧: روي بنما و مرا گو که ز جان دل برگير

روي بنما و مرا گو که ز جان دل برگير
پيش شمع آتش پروا نه به جان گو درگير
در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
بر سر کشته خويش آي و ز خاکش برگير
ترک درويش مگير ار نبود سيم و زرش
در غمت سيم شمار اشک و رخش را زر گير
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گير
در سماع آي و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گير
صوف برکش ز سر و باده صافي درکش
سيم درباز و به زر سيمبري در بر گير
دوست گو يار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روي زمين لشکر گير
ميل رفتن مکن اي دوست دمي با ما باش
بر لب جوي طرب جوي و به کف ساغر گير
رفته گير از برم وز آتش و آب دل و چشم
گونه ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گير
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببين مجلسم و ترک سر منبر گير