شماره ٢١٢: يک دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود

يک دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي مي خواستم ليکن طلاق افتاده بود
در مقامات طريقت هر کجا کرديم سير
عافيت را با نظربازي فراق افتاده بود
ساقيا جام دمادم ده که در سير طريق
هر که عاشق وش نيامد در نفاق افتاده بود
اي معبر مژده اي فرما که دوشم آفتاب
در شکرخواب صبوحي هم وثاق افتاده بود
نقش مي بستم که گيرم گوشه اي زان چشم مست
طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
گر نکردي نصرت دين شاه يحيي از کرم
کار ملک و دين ز نظم و اتساق افتاده بود
حافظ آن ساعت که اين نظم پريشان مي نوشت
طاير فکرش به دام اشتياق افتاده بود