شماره ١٧٦: سحرم دولت بيدار به بالين آمد

سحرم دولت بيدار به بالين آمد
گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمد
قدحي درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببيني که نگارت به چه آيين آمد
مژدگاني بده اي خلوتي نافه گشاي
که ز صحراي ختن آهوي مشکين آمد
گريه آبي به رخ سوختگان بازآورد
ناله فريادرس عاشق مسکين آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابرويست
اي کبوتر نگران باش که شاهين آمد
ساقيا مي بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و اين آمد
رسم بدعهدي ايام چو ديد ابر بهار
گريه اش بر سمن و سنبل و نسرين آمد
چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل
عنبرافشان به تماشاي رياحين آمد