شماره ١٤٠: دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد
يا بخت من طريق مروت فروگذاشت
يا او به شاهراه طريقت گذر نکرد
گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخي مکن که مرغ دل بي قرار من
سوداي دام عاشقي از سر به درنکرد
هر کس که ديد روي تو بوسيد چشم من
کاري که کرد ديده من بي نظر نکرد
من ايستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد