شماره ٤٤: کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي داد
که مي حرام ولي به ز مال اوقاف است
به درد و صاف تو را حکم نيست خوش درکش
که هر چه ساقي ما کرد عين الطاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قياس کار بگير
که صيت گوشه نشينان ز قاف تا قاف است
حديث مدعيان و خيال همکاران
همان حکايت زردوز و بورياباف است
خموش حافظ و اين نکته هاي چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است