شماره ٢٥: شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست

شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلاي سرخوشي اي صوفيان باده پرست
اساس توبه که در محکمي چو سنگ نمود
ببين که جام زجاجي چه طرفه اش بشکست
بيار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشيار و چه مست
از اين رباط دودر چون ضرورت است رحيل
رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست
مقام عيش ميسر نمي شود بي رنج
بلي به حکم بلا بسته اند عهد الست
به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش مي باش
که نيستيست سرانجام هر کمال که هست
شکوه آصفي و اسب باد و منطق طير
به باد رفت و از او خواجه هيچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تير پرتابي
هوا گرفت زماني ولي به خاک نشست
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گويد
که گفته سخنت مي برند دست به دست