شماره ١١: ساقي به نور باده برافروز جام ما

ساقي به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديده ايم
اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان
کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
اي باد اگر به گلشن احباب بگذري
زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما
گو نام ما ز ياد به عمدا چه مي بري
خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستي زمام ما
ترسم که صرفه اي نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکي همي فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
درياي اخضر فلک و کشتي هلال
هستند غرق نعمت حاجي قوام ما