سپيده دم، نسيمي روح پرور
            وزيد و کرد گيتي را معنبر
         
        
            تو پنداري، ز فروردين و خرداد
            بباغ و راغ، بد پيغام آور
         
        
            برخسار و بتن، مشاطه کردار
            عروسان چمن را بست زيور
         
        
            گرفت از پاي، بند سرو و شمشاد
            سترد از چهره، گرد بيد و عرعر
         
        
            ز گوهر ريزي ابر بهاري
            بسيط خاک شد پر لؤلؤ تر
         
        
            مبارکباد گويان، در فکندند
            درختان را بتارگ، سبز چادر
         
        
            نماند اندر چمن يک شاخ، کانرا
            نپوشاندند رنگين حله در بر
         
        
            ز بس بشکفت گوناگون شکوفه
            هوا گرديد مشکين و معطر
         
        
            بسي شد، بر فراز شاخساران
            زمرد، همسر ياقوت احمر
         
        
            بتن پوشيد گل، استبرق سرخ
            بسر بنهاد نرگس، افسر زر
         
        
            بهاري لعبتان، آراسته چهر
            بکردار پريرويان کشمر
         
        
            چمن، با سوسن و ريحان منقش
            زمين، چون صحف انگليون مصور
         
        
            در اوج آسمان، خورشيد رخشان
            گهي پيدا و ديگر گه مضمر
         
        
            فلک، از پست رائيها مبرا
            جهان، ز الوده کاريها مطهر