شماره ٣٧

گردون نرهد ز تند رفتاري
گيتي ننهد ز سر سيه کاري
از گرگ چه آمدست جز گرگي
وز مار چه خاستست جز ماري
بس بي بصري، اگر چه بينائي
بس بيخبري، اگر چه هشياري
تو غافلي و سپهر گردان را
فارغ ز فسون و فتنه پنداري
تو گندم آسياي گردوني
گر يکمن و گر هزار خرواري
معماري عقل چون نپذرفتي
در ملک تو جهل کرد معماري
سوداگر در شاهوارستي
خر مهره چرا کني خريداري
زنهار، مخواه از جهان زنهار
کاين سفله بکس نداد زنهاري
پرگار زمانه بر تو ميگردد
چون نقطه تو در حصار پرگاري
يکچند شوي بخواب چون مستان
ناگه برسد زمان بيداري
آيد گه در گذشتنت ناچار
خود بگذري، آنچه هست بگذاري
رفتند بچابکي سبکباران
زين مرحله، اي خوشا سبکباري
کردار بد تو گشت ز نگارش
آيينه دل نبود زنگاري
از لقمه تن بکاه تا روزي
بر آتش آز ديگ مگذاري
بشناس زيان ز سود، تا وقتي
سرمايه بدست دزد نسپاري