شماره ٩٥: بسکه رشک قامت او سوخت سر تا پاي سرو

بسکه رشک قامت او سوخت سر تا پاي سرو
موج قمري ريخت از خاکستر اجزاي سرو
پيکر آزادي و بار تحمل تهمتست
يکقلم دست تهي ميرويد از اعضاي سرو
ناله آزاد الفت پرور زنجير نيست
طوق قمري تا کجا خالي نمايد جاي سرو
نخوت آزادگي دود دماغ کس مباد
يک رگ گردن نمايانست سر تا پاي سرو
ناله درد طراوت آبيار دل نشد
اين چمن بي آب ماند از نارسائيهاي سرو
شور حسن از ساز عاشق بشنو و خاموش باش
کوکوي قمريست اينجا قلقل ميناي سرو
رنگ و بو هم قابل تشريف آزادي نبود
از تکلف دوختند اين جامه بر بالاي سرو
صفر در معني الفها را يکي ده ميکند
طوق قمري ميفزايد قدر استغناي سرو
خاک بر سر کرده عشق و پاي در گل ماند حسن
گر بهار اين رنگ دارد حيف قمري واي سرو
(بيدل) آخر خاک ميگردد درين حرمانسرا
عارض رنگين گل تا قامت رعناي سرو