شماره ٨٧: اي پرفشان گرد نفس چندي شرار سنگ شو

اي پرفشان گرد نفس چندي شرار سنگ شو
ناقدردان راحتي بر خود زبان ننگ شو
جولان چه دارد در نظر غير از تلاش دردسر
يگره پس زانوي خم بنشين و عذر لنگ شو
فرياد کوس و کرنا ميگويدت کاي بيحيا
زين دنگدنگ رزو شب گر کر نگشتي دنگ شو
همت نمي چيند غنا بر عشوه پا در هوا
چون صبح گرد رفته ئي گو يک دودم اورنگ شو
ميدان قدر اين و آن ديدي زمين و آسمان
گر کنه ات خواهي گران با ذره ئي هم سنگ شو
گلچيني باغ يقين کس نيست تسکين آفرين
اوهام راهم کم مبين خودروي دشت بنگ شو
شوق جنون تاز ترا کس نيست تا گيرد عنان
يکچند منزل در قدم گر دره و فرسنگ شو
بر معرفت نازيدنت دور است از فهميدنت
چون عکس نتوان ديدنت آئينه گوهر رنگ شو
آينه داران جنون دارند يک عالم فسون
هر چند جهل آئي برون سرکوب صد فرهنگ شو
اي بوي موهومي چمن کم نيست سير وهم ظن
باري بذوق پر زدن هنگامه ساز رنگ شو
(بيدل) بياد زلف او گر ناله ئي سر ميکنم
تسليم گوشم ميکشد کي بي ادب خود چنگ شو