شماره ١٨٦: صبحست و دارد آن گل در سر هواي نرگس

صبحست و دارد آن گل در سر هواي نرگس
از چشم ما بريزيد آبي بپاي نرگس
ابر بهار اقبال امروز سايه کيست
گل کرد تاج بر سر بال هماي نرگس
آب و گل تعين اين دلکشي ندارد
رنگ شکسته کيست طرف بناي نرگس
همچشم نوبهارم خوابم چه احتمال است
دارم غنودن اما تا غنچه هاي نرگس
بي انتظار نتوان از وصل کام دل برد
گل ميرسد درين باغ يکسر قفاي نرگس
حيرت برون اين باغ راهي نمي گشايد
هر چند رسته باشد چشم از عصاي نرگس
ما را باين دودم عيش با چتر گل چکار است
همسايه خزانيم زير لواي نرگس
اقبال اوج گردون گر ميگشود کاري
ميل زمين نميکرد دست دعاي نرگس
تقليد چند بايد در جلوه گاه تحقيق
پامال نور شمعست رنگ لقاي نرگس
مضمون پيش پا نيز آسان نميتوان خواند
صد صفر و يک الف بود عبرت فزاي نرگس
چندانکه وارسيديم رنگ خزان جنون داشت
ايکاش داغ مي رست زين باغ جاي نرگس
(بيدل) زچشم مردم دور است حق شناسي
کوريست خرمن اينجا چون دستهاي نرگس