شماره ١١٢: چيست هستي بآنهمه آزار

چيست هستي بآنهمه آزار
گل چشمي و ناز صد مژه خار
عيش مزد خيال نوميديست
حسرتي خون کن و بهار انگار
نيست امروز قابل ترجيح
حلقه صحبتي بحلقه مار
در ترشروئي انفعالي هست
سر که ناچار عطر آرد بار
دم پيري زخود مشو غافل
صبح را نيست در نفس تکرار
شايد آينه ئي به بار آيد
تخم اشکي بياد جلوه بکار
حيرتت قدردان اين چمنست
رنگ ما نشکني مژه مفشار
چون قلم عندليب معني را
بال پرواز نيست جز منقار
سرکشي سنگ راه آزاديست
کوه صحراست گر شود هموار
نوسواد کتاب اميدم
غافلم زانچه مي کنم تکرار
خلوت بي تکلفي دارم
که اگر وارسم ندارم بار
(بيدل) اين باغ حيرت آبادست
هر گل آنجاست پشت بر ديوار