شماره ٨٣: يارب چسان کنم بهواي دعا بلند

يارب چسان کنم بهواي دعا بلند
دستي که نيست چون مژه جز برقفا بلند
صد نيستان تهي شدم از خود ولي چه سود
هوئي نکرد گردن ازين کوچها بلند
عجزم رضا نداد برعنائي کلاه
گشتم همان چو آبله در زير پا بلند
از بسکه شرم داشتم از ياد قامتش
دل شيشه ها شکست و نکردم صدا بلند
عرض اثر نشانه آفات گشتن است
جمعيت از سري که نشد هيچ جا بلند
کلفت نواي درد سر هيچکس نه ايم
در پرده هاي خامشي آواز ما بلند
ساغر بطاق همت منصور ميکشيم
بر دوش ما سريست زگردن جدا بلند
جز گرد احتياج که ننگ تنزه است
موجي نيافتيم در آب بقا بلند
خط بر زمين کش از هوس خام صبر کن
ديوار اعتبار شود تا کجا بلند
در احتياج بر در بيگانه خاک شو
اما مکن نظر برخ آشنا بلند
عشق از مزاج دون نکند تهمت هوس
در خانهاي پست نگردد هوا بلند
(بيدل) زبسکه منفعل عرض هستي ايم
سر ميکند عرق زگريبان ما بلند
ياران برنگ رفته دو روزم مثل کنيد
تمثال من کم است گر آئينه تل کنيد
انجام اين بساط در آغاز خفته است
شام ابد تصور صبح ازل کنيد
يک گام پيش از آب درين ورطه آتشست
فکري بسير عبرت حوت و حمل کنيد
گر دستگاه چيني بي موست اعتبار
رفع هوس بخارش سرهاي کل کنيد
بي ضبط حرص پيش نرفته است سعي خلق
تا تدبير پاي لنگ ببازوي شل کنيد
اين پشت و پهلوئي که بماليد بر زمين
دلاک امتحاني رفع کسل کنيد