شماره ٣٩: هر چند بحق قرب تو مقدور نباشد

هر چند بحق قرب تو مقدور نباشد
بر درد دلي گر برسي دور نباشد
آثار غرور انجمن آراي شکست است
چيني طرب مجلس فغفور نباشد
بر شيشه قلقل هوس ما مگذاريد
آن پنبه که مغز سر منصور نباشد
پيغام وفا در گره سعي هلاک است
غمنامه ما جز به پر مور نباشد
اي مست قناعت مگشا کف بدعا هم
تا دست تو خميازه مخمور نباشد
از بست و گشاد در تحقيق مينديش
چشم و مژه سهلست دلت کور نباشد
ياران غم دم سردي ايام ندارند
بايد خنکيهاي تو کافور نباشد
بگذر زمقامات و خيالات فضولي
داغ «ارني » جز بسر طور نباشد
در وادي تحقيق چه حرف است سياهي
گر حايل بينائي ما نور نباشد
نقد دل و پا مزد تردد چه خيال است
اين آبله سر بر کف مزدور نباشد
ما سوختگان برهمن قشقه شمعيم
در دير وفا صندل و سندور نباشد
بر هم زدن الفت دلها مپسنديد
دکان حلب خوشه انگور نباشد
(بيدل) زشر و شور تعلق بجنون زن
کو خانه زنجير تو معمور نباشد