شماره ٢٨٨: منتظران بهار بوي شگفتن رسيد

منتظران بهار بوي شگفتن رسيد
مژده بگلها بريد يار بگلشن رسيد
لمعه مهر ازل بر در و ديوار تافت
جام تجلي بدست نور زايمن رسيد
نامه و پيغام را رسم تکلف نماند
فکر عبارت کراست معني روشن رسيد
عشق زراه خيال گرد الم پاک رفت
خار و خس وهم غير رفت و بگلخن رسيد
صبر من نارسا باج زکوشش گرفت
دست بدل داشتم مژده دامن رسيد
عيش و غم روزگار مرکز خود واشناخت
نغمه با حباب ساخت نوحه بدشمن رسيد
مطلع همت بلند مزرع اقبال سبز
ريشه بنخل آب داد دانه بخرمن رسيد
زين چمنستان کنون بستن مژگان خطاست
آينه صيقل زنيد ديده بديدن رسيد
بردم ازين نوبهار نشه عمر دوبار
ديده ام از ديده رست دل بدل من رسيد
سرو خرامان ناز حشر چه نيرنگ داشت
هر چه زمن رفته بود باز بمسکن رسيد
(بيدل) از اسرار عشق هيچکس آگاه نيست
گاه گذشتن گذشت وقت رسيدن رسيد