شماره ٢٦٥: محو تسليميم اما سجده لغزش مايه بود

محو تسليميم اما سجده لغزش مايه بود
سرخط پيشياني، ما را مداد از سايه بود
يکنفس با مهلتي سودا نکرديم آه عمر
اين حباب بي سروپا پر تنک سرمايه بود
مايه باليدن ما پهلوي خود خوردنست
در گداز استخوان شمع شيردايه بود
ناله فرهاد مي آيد هنوز از بيستون
رونق تفسير قرآن وفا اين آيه بود
اين شماتت هاي ياران زير چرخ امروزينست
خانه شطرنج تا بود است خوش همسايه بود
التفات نازي از مژگان سياهي داشتيم
هرکجا رفتيم از خود بر سر ما سايه بود
محمل نازش ز صحرائي که بال افشان گذشت
گرد اگر برخاست طاوس چمن پيرايه بود
(بيدل) از چاک جگر چون صبح بستم نردبان
منظري کز خود برايم با فلک همپايه بود