شماره ١٢٦: جوش اشکيم و شکست آينه دار است اينجا

جوش اشکيم و شکست آينه دار است اينجا
رقص هستي همه دم شيشه سوار است اينجا
عرصه شوخي ما گوشه ناپيدائيست
هر که رو تافت زآينه دچار است اينجا
عافيت چشم زجمعيت اسباب مدار
هر قدر ساغر و ميناست خمار است اينجا
بغرور من و ما کلفت دلها مپسند
اي جنون تاز نفس آينه زار است اينجا
نفي خود ميکنم اثبات برون مي آيد
تا بکي رنگ توان باخت بهار است اينجا
هر چه آيد بنظر آنطرفش موهوم است
روز شب صورت پشت و رخ کار است اينجا
سايه ام با که دهم عرض سيه بختي خويش
روز هم آينه دار شب تار است اينجا
دامن چيده درين دشت تنزه دارد
خاک صياد گل از خون شکار است اينجا
زنده گي معبد شرميست جه طاعت چه گناه
عرق جبهه همان سبحه شمار است اينجا
عشق ميداند و بس قدر گرانجاني من
سنگ شيرازه اجزاي شرار است اينجا
چند (بيدل) بهوا دست و گريبان بودن
جيبت از کف ندهي دامن يار است اينجا