عمادالدين پيروزشاه وقتي به خانه حکيم به عيادت آمده بود انوري در شکر آن گفته

اي خداوندي که بناي جهان يعني خداي
گوهر پاک ترا اصل نکوکاري نهاد
آستان ساحت جاه ترا چون برکشيد
عقل کل هم پاي بر خاکش بدشواري نهاد
فتنه را خواب ضروري ديده از گيتي بدوخت
چون قضا در ديده بخت تو بيداري نهاد
دي حيات تو نهادستي مرا در تن چنانک
بالله ار در خاک هرگز ابر آذاري نهاد
عذر آن اقدام چون خواهم که خاکش را سپهر
سرمه چشم خداوندي و جباري نهاد
شاد باش اي مصطفي سيرت که خلق شاملت
بي تکلف بر تکبر داغ بيزاري نهاد
از شرف در عرض من عرقي نهادستي چنانک
مصطفي در نسل بوايوب انصاري نهاد