وله في النصيحه

روزي قرار و قاعده ما دگر شود
وين باد و بارنامه ز سرها بدر شود
اين جان و تن، که صحبت ديرينه داشتند
از هم جدا شوند و سخن مختصر شود
جاني، که پاک نيست، بماند درين مغاک
روحي، که پاک بود، بر افلاک بر شود
اين قصرهاي خرم و گلزارهاي خوش
در موج خيز حادثه زير و زبر شود
رمزيست اين، که گفتم از احوال اين جهان
باقي به روزگار ترا خود خبر شود
اي دوست کام دل، بنشين و طلب مکن
کين کار مشکلست و به خون جگر شود
خواهي که در ز بحر برآري و طرفه آنک
يک موي خود ز بحر نخواهي که تر شود
چندان بنه درم، که کند دفع دردسر
چندان منه، که واسطه دردسر شود
در گوش خواجه، ديدم، جز زر نرفت هيچ
ور نيز در شود، سخني هم به زر شود
مسمارها بنان و درم در زدي، کنون
خواهي که: نيکي تو به عالم سمر شود
اي آنکه ملک خويش به ظالم سپرده اي
بستان، که ملک در سر بيدادگر شود
امروز چون به دست تو دادند تيغ فتح
کاري بکن، که پيش تو فردا سپر شود
آن حاکم ستيزه گر زورمند را
گو: بد مکن، که کار تو از بد بتر شود
از من به پيش قاضي رشوت ستان بگو:
کين شرع احمديت به عدل عمر شود
هان! اي پدر، بدادن پند پسر بکوش
تا باز گويد از تو چو او هم پدر شود
تا زنده اي، برو، ادب آموز بهر نام
کين نفس آدمي به ادب نامور شود
فرزند آدم و پدر و مادر آدمي
کس چون رها کند که به يکبار خر شود؟
يارب، ز شرمساري کردار خويشتن
هر لحظه عقل در سر افسوس خور شود
تقصيرها که کردم و تشويرها که هست
چون در دل آورم دل من پر خطر شود
جز رحمت تو نيست دلم را وسيلتي
در موقفي که جني و انسي حشر شود
آن مايه تخم خير نکشتم، که جان من
چون وقت حاجت آيد ازو، بهره ور شود
کارم نه بر وتيره انصاف مي رود
توفيق ده، که کار به نوعي دگر شود
ياران من به من ننمودند عيب من
راهي به من نماي، که عيبم هنر شود
زان آفتاب مايه نوريم ده، که من
سيري نمي کنم، که هلالم قمر شود
گر بر کنند اهل کمالم نظر به حال
سيمم عيار گيرد و سنگم گهر شود
اين جا گر اعتبار من و شاعران يکيست
اين قصه کي به نزد خرد معتبر شود؟
از کوه خيزد آهن و زر، ليک وقت کار
زر تاج شاه گردد و آهن تبر شود
سر بر کمر زنند حسودان، چو دست من
با شاهدان معني اندر کمر شود
ده پايه پست کرده ام آهنگ شعر خود
تا فهم آن مگر به دماغ تو در شود
گويند: اوحدي سفري آرزو نکرد
آري در آرزوست که: آن خاک در شود
آبيست نيک صافي و خاکيست با صفا
زين آب و خاک کس به کدامين سفر شود؟
تا اين دمم ز مالي و جاهي توقعي
از کس نبود هيچ و کنون هم به سر شود
پيوند دوستي دو ز دستم نمي دهد
ور نه ز پاي تا به سرم بال و پر شود
بسيار شکر دارد ازين منزل اوحدي
تدبير آن مگر به دعاي سحر شود