شماره ٨٣٤: تو ز آه من ار هراساني

تو ز آه من ار هراساني
چون دلم مي بري به آساني؟
بر دل ما مکن جنايت پر
که به ترکت کنيم اگر جاني
روز آن نيست ورنه هست مرا
با لبت رازهاي پنهاني
دل ما را ز نعمت غم تو
هر شبي دعوتست و مهماني
نوبت وصل ار به من برسد
راستي نوبتيست سلطاني
گر چه عيديست مرگ ما بر تو
چون بميريم، قدر ما داني
بار من در گل غم افتادي
اين زمان خر ز دور مي راني
در دلت چون توان که بگذارم؟
گر به پيشان جهي به پيشاني
گفته اي: اوحدي کدام سگست؟
سگ گم گشته، کش نمي خواني