شماره ٨٠٧: بکوش و روي مگردان ز جور و بارکشي

بکوش و روي مگردان ز جور و بارکشي
مگر مراد دل خويش در کنار کشي
چو اختيار دلت عشق روي دلداريست
ضرورتست که جورش به اختيار کشي
به ياد او قدح زهر ناب مي بايد
که همچو شربت شيرين خوشگوار کشي
به هر صفت که ميسر شود بکن جهدي
که خويش را به سر کوي آن نگار کشي
ز جاه و دولت دنيا دگر چه ميطلبي؟
سعادت تو همين بس که جور يار کشي
اگر به آخر عمر اين مراد خواهي يافت
روا بود که همه عمرش انتظار کشي
چو اوحدي دلت ار با گليست حيف مدار
ز بهر خاطر گل گر جفاي خار کشي