شماره ٧٩٠: شب هجرانت، اي دلبر، شب يلداست پنداري

شب هجرانت، اي دلبر، شب يلداست پنداري
رخت نوروز و ديدار تو عيد ماست پنداري
قدم بالاي چون سرو تو خم کردست و اين مشکل
که بالاي تو گر گويد: نکردم، راست پنداري
دمي نزديک مهجوران نيايي هيچ و ننشيني
طريق دلنوازي از جهان برخاست پنداري
دلت سختست و مژگان تير، در کار من مسکين
بدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداري
خطا زلفت کند، آخر دلم را در گنه آري
جنايت خود کني و آنگاه جرم از ماست پنداري
ز هجر عنبر زلف و فراق درد دندانت
دو چشم اوحدي هر شب يکي درياست پنداري