شماره ٧٦٢: ميي کو ترا ميرهاند ز مستي

ميي کو ترا ميرهاند ز مستي
حلالت از آن مي خرابي و مستي
بت تست نفس تو در کعبه تن
خليل خدايي، گر اين بت شکستي
عروس جهان را وفايي نباشد
به آخر بداني که: دل در که بستي؟
نبيني به خود غير ازين صوت و صورت
چه گويم؟ زهي! غافل از خود که هستي
تو آنروز گفتم: به منزل نيايي
که همراه ميرفت و خوش مي نشستي
در اين باغ کش ميوه زهرست يکسر
چه ترياک بهتر ز کوتاه دستي؟
چو باد ار طلب ميکني سرفرازي
منه دل برين خاک و بگذر، که رستي
خداي تو آن چيز مخصوص باشد
خدا را گر از بهر چيزيي پرستي
بلندي که ميجويي آنروز يابي
که چون اوحدي رخ بپيچي ز پستي