شماره ٧٤٦: اي که ديگر بي گناه از من عنان پيچيده اي

اي که ديگر بي گناه از من عنان پيچيده اي
دشمني کردي روي از دوستان پيچيده اي
زور بر ما ناپسند آمد که از روي قياس
پنجه مسکين و دست ناتوان پيچيده اي
گر به سالي يک سخن با ما بگويي از دروغ
راست پنداري درو رمزي نهان پيچيده اي
آشکارا دي فرستادي دعايي نزد من
زير هر حرفيش دشنامي نهان پيچيده اي
نامه اي دوشم فرستادي به نام آشتي
چون به ديدم، بيست جنگش در ميان پيچيده اي
التماس بوسه اي کردم شبي، رفتي به خشم
وين نهان عمري برآمد تا در آن پيچيده اي
زلف و رويت جانب ما گوش مي دارند و تو
زلف را زين تاب دادي، روي از آن پيچيده اي
قصه ها دارم، ولي نتوان نمودن پيش تو
کاوحدي را دم فرو بستي، زبان پيچيده اي